ترانه نوین

گزیده عاشقانه های کسری مهرگان به کوشش((هانیه سالاری))

ترانه نوین

گزیده عاشقانه های کسری مهرگان به کوشش((هانیه سالاری))

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

به همگریز پرسه های غربت من:(ز-چ)

من و تو مثل دو ماهی توی این تُنگ بلوریم

توی حرص فتح دریا"راهی برکه ی نوریم

تو دل افسانه ی عشق" آدما رو دوره کردیم

ما به این کویر وحشت؟!..نه دیگه..برنمیگردیم

ما رفیق و همزبونیم"واسه ما عاشقی مرگه

واسه ما قصّه ی عادت"سُنّت گل و تگرگه

آسمونو دوره کردیم"پُر غرور و پُر صلابَت

بجای بوسه"نوشتیم:همسفر سَرِت سلامت.

بگو نه به عشق و عادت بگو نه

به همیشه های ظُلمت بگو نه

تو به فرجام سیاه اعتماد...

به شبِ دِنجِ خیانت بگو نه.

به نگاه برفی عروسکا" یه غزل"شعله ی بیداری بتاب

به حضور سایه ها تکیه نزن"تکیه ای به قامت امن حُباب؟!

توی خلوت شبانه های من"تو فقط رفیق و همترانه باش

خونه رو با بوسه شُستشو بده"به هوای کوچمون غزل بپاش

من و تو "هم آسمونیم"مگه نه؟

هم مسیر و همگریز و همزبون.

فرشمون"ساحل سُرخ قصّه هاس

سقفمون"گُنبد سبز آسمون

سایبونِه سایه پوشه خواب ما"مخمل تنپوش کهنه ی خداست

دست ما"به تن هم نمیرسه"راه ما از همه ماهیا جُداست

بین و برزخ تن خاکی ما:درّه ای به گودی نجابته

واسه ما که شاعر شقایقیم"عشق غزلواره گُنگ حسرته

ما از این قبیله هجرت میکنیم" تو هجوم گرگ و میش آسمون

همه جا حرف و حدیث ما میشه"تا افق قد میکشه حماسمون

تو به این طنز صداقت بگو نه.

به شبای امنِ وحشت بگو نه!

 تو حضور فصلی عروسکا...

به بهار این جماعت بگو نه.

ترانه سرا:کسری مهرگان.KasraMehregan021@Gmail.com

((ماهی و خاک))**



"تو نبرد زخمیه ماهی وخاک.حرف خاک سربیو.باور نکن"

"وقتی از ظلمت قصه رد شدی.شبای آفتابیرو.باور نکن"

"باورش سخته که مریم وتگرگ.واسه هم بشن ندیموهمزبون"

"کاش میفهمیدی.چه رنجی میکشید"

"وقتی باغ.میرفت تو هجله ی خزون"

"باورش سخته که باغچه گل بده"

"توی بخل گریه های آسمون"

"یا که پیوند غبار و قاصدک.سربگیره توی طوفان جنون"


                                   ((کولی))




من یه کولی کوچه گردم که ترانه میفروشم"

"بغچه ی دلگفته هامو"میکشم بروی دوشم"

"پرم از قصیده ی شب"یه شب رو به زوالم"

"واسه عاشقای قصّه"شعر عاشقونه دارم"

 ...Vazhe"

اینکنون از تو حکایت میکنم"جان جانانم سلامت میکنم

شارح دردم همی در این غزل"شرح عشقت را روایت میکنم

واژه را با خون دل آمیختم"در تنور شعر"خرمن ریختم

شرح طومار غم هجر تو را"از سر حبل فلک آویختم

محشری از واژه برپا میکنم"

خود بیا بنگر که اینها میکنم"

فرشیان را مینهم در حصر  نان...

عرشیان را غرق غوغا میکنم

واژه را با خون دل آمیختن در تنور شعر"خرمن ریختن!!

تا شراب نام تو آمد به جوش...ذکر تو بُرد از حضورم عقل و هوش

چون قلم بر مدح تو مُصحف گزید...

در وجود واژه عجز آمد پدید.

جام قاموسِ حیا " را سر کشید

زان" یکی بر مدح تو"لایق ندید

ای قلم  در شرح تو حیران شده"

آسمان از ریشه آویزان شده

ماهتاب با ایل و با قوم و حَشَم

گوشه ای از چشم تو پنهان شده...

آفتاب از برق چشمت مُشتعل"

مَه ز روی ماه تو  گشته خِجل...

چَشم تو در قصّه ی ایجاب نور"

بس بدارد"حق خاک و آب و گِل...

باید از موی تو شب را زنده کرد"

رو به آغوش تو عزم خانه کرد

باید از ایثار دست پاک تو...

یاد شمع و شعله و پروانه کرد

میتوان با لمس حسّ بودنت"

از عدم"تا اوج بودن قد کشید

در طواف شعله ی شمعِ حضور

از تنت یک کاروان پروانه چید

((کاش میشد" آسمان را سر کشید))!!

زندگی از لمس دستت مُشتعل"

از غمت افزون شده آرام دل

در مصاف برگ و" بار و"  رنگ و بو...

رازقی از بودنش گشته خجل.

کودکی بودم که دیدم آسمان.!!!"

در شراع چشم پاکت قد کشید

عِطر یاد تو که آمد در میان

مُبتلایان را تبِ مرهم رسید...

خواب دیدم که تو را میدیدم

خوشه ای از تن من لای دو دندان داری

خواب دیدم که در این برزن بن بست سکون

جاده ها در گذر پرسه ی من میکاری

تو که رفتی نفس از شوق تب و تاب افتاد

آسمان در گذر از متن قفس خوابش برد

رازقی عزم سفر از قفس خاک گرفت

پر زد و راهی شد و رفت و رَسید و پژمرد

یاس ها لخت و برهنه از پی جبر حجاب

گریه بیدار و زمان خواب و جهان خواب و تو خواب

عکسی از کودکی شهوت من با من بود"

بامدادش تیره و نیمه شبش روشن بود

چهره ها حُقّه ی آیینه و ما طُعمه ی  گور 

کینه ها پیش و مَحبّت ز بدِ حادثه دور

کف هر کودک شیرخواره مکری پیداست

خاک جولانگه بی خار و خس ماهیهاست

باغبان بر تن باغ شعله می افروزد

شعله اینبار  ز بوران نفس میسوزد

آسمان مرگ تر از "جبر لطیف زندگیست

باز تکرار شب و شمع و من و پروانگیست؟!!

با تو امّا میشد از فاصله ها دوری جست

جُرعه ای خاک شد و قامت دریا را شُست

میشد از شبراهه ی این گزمه های زرخرید...  

با میانبُر "هجرت از من تا به ما را برگزید

میشُدت چون شاعر شعر سکوت

از سکوتت رازهایت را شنید

جرعه ای صبر و متانت پیشه کُن...

حق در این بت خانه ها خواهد دمید

((کاش میشد"ماه را در بر گرفت)) ...!

((کاش میشد آسمان را سر کشید))...!

شب نشینان را بگو:ای اهل نور...

تا دمی دیگر سحر خواهد رسید

سربداران را بگو" اصحاب گور...!!

زندگی در کامتان خواهد دمید

((کاش میشد آسمان را سر کشید))...

شاعر:کسری مهرگان...