ترانه نوین

گزیده عاشقانه های کسری مهرگان به کوشش((هانیه سالاری))

ترانه نوین

گزیده عاشقانه های کسری مهرگان به کوشش((هانیه سالاری))

 ...Vazhe"

اینکنون از تو حکایت میکنم"جان جانانم سلامت میکنم

شارح دردم همی در این غزل"شرح عشقت را روایت میکنم

واژه را با خون دل آمیختم"در تنور شعر"خرمن ریختم

شرح طومار غم هجر تو را"از سر حبل فلک آویختم

محشری از واژه برپا میکنم"

خود بیا بنگر که اینها میکنم"

فرشیان را مینهم در حصر  نان...

عرشیان را غرق غوغا میکنم

واژه را با خون دل آمیختن در تنور شعر"خرمن ریختن!!

تا شراب نام تو آمد به جوش...ذکر تو بُرد از حضورم عقل و هوش

چون قلم بر مدح تو مُصحف گزید...

در وجود واژه عجز آمد پدید.

جام قاموسِ حیا " را سر کشید

زان" یکی بر مدح تو"لایق ندید

ای قلم  در شرح تو حیران شده"

آسمان از ریشه آویزان شده

ماهتاب با ایل و با قوم و حَشَم

گوشه ای از چشم تو پنهان شده...

آفتاب از برق چشمت مُشتعل"

مَه ز روی ماه تو  گشته خِجل...

چَشم تو در قصّه ی ایجاب نور"

بس بدارد"حق خاک و آب و گِل...

باید از موی تو شب را زنده کرد"

رو به آغوش تو عزم خانه کرد

باید از ایثار دست پاک تو...

یاد شمع و شعله و پروانه کرد

میتوان با لمس حسّ بودنت"

از عدم"تا اوج بودن قد کشید

در طواف شعله ی شمعِ حضور

از تنت یک کاروان پروانه چید

((کاش میشد" آسمان را سر کشید))!!

زندگی از لمس دستت مُشتعل"

از غمت افزون شده آرام دل

در مصاف برگ و" بار و"  رنگ و بو...

رازقی از بودنش گشته خجل.

کودکی بودم که دیدم آسمان.!!!"

در شراع چشم پاکت قد کشید

عِطر یاد تو که آمد در میان

مُبتلایان را تبِ مرهم رسید...

خواب دیدم که تو را میدیدم

خوشه ای از تن من لای دو دندان داری

خواب دیدم که در این برزن بن بست سکون

جاده ها در گذر پرسه ی من میکاری

تو که رفتی نفس از شوق تب و تاب افتاد

آسمان در گذر از متن قفس خوابش برد

رازقی عزم سفر از قفس خاک گرفت

پر زد و راهی شد و رفت و رَسید و پژمرد

یاس ها لخت و برهنه از پی جبر حجاب

گریه بیدار و زمان خواب و جهان خواب و تو خواب

عکسی از کودکی شهوت من با من بود"

بامدادش تیره و نیمه شبش روشن بود

چهره ها حُقّه ی آیینه و ما طُعمه ی  گور 

کینه ها پیش و مَحبّت ز بدِ حادثه دور

کف هر کودک شیرخواره مکری پیداست

خاک جولانگه بی خار و خس ماهیهاست

باغبان بر تن باغ شعله می افروزد

شعله اینبار  ز بوران نفس میسوزد

آسمان مرگ تر از "جبر لطیف زندگیست

باز تکرار شب و شمع و من و پروانگیست؟!!

با تو امّا میشد از فاصله ها دوری جست

جُرعه ای خاک شد و قامت دریا را شُست

میشد از شبراهه ی این گزمه های زرخرید...  

با میانبُر "هجرت از من تا به ما را برگزید

میشُدت چون شاعر شعر سکوت

از سکوتت رازهایت را شنید

جرعه ای صبر و متانت پیشه کُن...

حق در این بت خانه ها خواهد دمید

((کاش میشد"ماه را در بر گرفت)) ...!

((کاش میشد آسمان را سر کشید))...!

شب نشینان را بگو:ای اهل نور...

تا دمی دیگر سحر خواهد رسید

سربداران را بگو" اصحاب گور...!!

زندگی در کامتان خواهد دمید

((کاش میشد آسمان را سر کشید))...

شاعر:کسری مهرگان...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی