ترانه نوین

گزیده عاشقانه های کسری مهرگان به کوشش((هانیه سالاری))

ترانه نوین

گزیده عاشقانه های کسری مهرگان به کوشش((هانیه سالاری))

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است



 گاه چه زود میگذرند! لحظه هایی که

 دیر به دیر آمدند"و زود به زود رفتند.

روزهایی از جنس آب و آفتاب

شبهایی به طعم ماهتاب

خانه هایی از قماش مهر

طاغچه هایی با تنپوشی از تور سفید سادگی  

 آیینه و شمعدان جهاز مادر"

آسمان را به پستوی خانه می آورد

و نسیم صبگاهی گونه ی پنجره را غرق نوازش میکرد

کم داشتیم اما داشتیم"کم بودیم"امّا بودیم"

کنون که لبالب از خالی پُریم

و حریص تر زانچه میخوریم

عصر جمعه و تکاپوی سرخ شور و حضور"

لحظه لحظه اش غنیمتی بود

 برای بازی های کودکانه ای که گویی میرفت تا بماند درهمیشه ی یادهایی سبز و زرد و خاکستری..!!

گویی میرفت تا بماند"گویی میرفت تا نیاید.

آیینه ها ساده بودند"و راست میگفتند بازتاب چهره ها را.

چلگیس پاک سادگی"نه به استتار سرمه و مشّاطه ای

"که زیر نور خورشید میدرخشید و  

مومنانه دلربایی میکرد و دل از پسرکانی میبرد

که سهمشان از عشق غنیمتی بود به اندازه یک نگاه"

و شرمی که با لبخندی همبستری میکرد

 کودکان کوچه گریبانشان خیس بود

 از تکاپوی شور و حضور

گنجشکانی که طعام

از سخاوت تتّمه ی سفره ها میخوردند"

پاشنه های خورده  و ساییده شده

در زیر فشار سادگی و مهر پدری که:

 ساز غنچه هایش را با پاکتی در دستش کوک میکرد.

پدرم نگاه میکرد"مادرم لبخند مبزد"

خنده های"مادرم بوسیدنی بود

در نگاه خواهرم"تبسّمی بود به ژرفای خیال.

گوییا نعمت... "شبانه..."سرزده"....

بر سر ما آوار میشد

و بهشت در زیر پای مادرم بود.

.."ما همه سرخوش ازآن"

گاه گاهی هم گریزی میزدیم از خواب تا باغ بهشت"

سیب میچیدیم  از نهال سادگی

گویی بخار سماور"خُبس را از خانه هامان میزدود.

گویی عِطر خاکی که از آوار آب

بر کاشی های خاکی و ترک خورده حیات زنده میشد:

مژده ای بود"که بیایید"زندگی اینجاست

پاکی اینجاست و هم"سادگی.اینجا""

راستی خدا هم با ماست

درب هایی  باز بر حبیب خدا...

پنجره هایی بازتر بر هوای خوش عطر صلاه ظهر.

لحظه هایی گرم و ساده.چشمهایی سیر"و پاک.

مهر هایی که بی مواجب و طمع

در صلب مردمان به تکرار مینشست

سجّاده هایی که شهوت باز شدن داشت.

مُهرهای ساییده از ایمان و خشوع

کاش میشد باز هوا را نفس کشید"

کاش میشد افسانه ی  باران را دید و شناخت"

کاش میدانستیم"آسمان کجای دنیاس

بی شک هرکجا هست از ما فرسنگ ها دور است"

دور...دور به اندازه نزدیکی ما"به دوری عشق

پدرم میگوید"که پرندگان"دو بالی داشتند از برای پرواز"

کاش میشد سماوری آتش کرد"

و خدا را به همنشینی عصر جمعه ای وعده گرفت

راستی آسمان کجای زمین است؟؟!!

کنون که روشن ترین ستاره ها"

خیمه های نیمه سوزیست

که با شن ریز ظلمت به تاراج میروند

و سبز ترین شاخه ها"نهالک تکیده ایست"

که از عکس باغبان خشکیده.

راستی آسمان...؟؟!!!...آه...بگذریم.