ترانه نوین

گزیده عاشقانه های کسری مهرگان به کوشش((هانیه سالاری))

ترانه نوین

گزیده عاشقانه های کسری مهرگان به کوشش((هانیه سالاری))

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

بنام آنکه عشق را آفرید"و ایثار را"و آنرا بر نیکان خود"صِلِه نمود...

به آنان که در تیرگیهای شب"پگاه را به تصویر کشیدند درود:

به آنان که در غزوه ی لافتی"نقاب از رخ شب دریدند درود"

به آن ساغیان عطشان فرات"که برادر به خود برگزیدند"درود"

همانان که چون شاه خیبرگشای"رگ از عَبدِوَد ها بریدند درود"

به آن لاله های رسته در دشت زرد"به حیدر دلان عرصه های نبرد"

به آن عشق بازان بی ادّعا"به آن ناصران ره مصطفی"

به آن مانده ها"در شب نینوا"به سرهای گشته از تن جُدا...

به آن راهیان ره مرتضی"به شبکوچه گردان اندر خفا...درود

به آن مبتلایان"به عشق خدا"به آن جُرعه نوشان جام حیا

به سَرکردِگان"خلوص و صفا"بنام شهید و "بنام خدا":

مرا از بند باکی نیست"پُر از احساس پروازم

تو از پایان نترسانم"سفیری رو به آغازم

مرا بیم خموشی نیست"نوایی طعم فریادم

نترسانم ز کوه درد"که من از نسل فرهادم

مرا از یوغ هراسی نیست"ز جنس آسمانهایم

به پایان آرمت روزی"چونان طوفانِ برپایم

تو را مرگ و خموشی هاست"در این بنیاد پیل افکن

چو با سیل خروشانم"به پایانت زنم دامن

من از زیبا شدن گفتم:فضای شهر"زیبا شد

 ز یکرنگی سرودم من"جهان همرنگ دریا شد

به زعمت راه سد کردی!کشیدی چینه ی بن بست

ولیکن سیل ایمانم"تن این چینه را بشکست

 کمانم"شعله میتابد"ز نسل"آرش رادم

بدوشم کوه ظلمت را"که من از آل فرهادم

من آن طُغیان ایثارم..خروشی چون دماوندم...

منم جاری و پابرجا..چُنان:هامون و الوندم...

 ز تیغ تو هراسم نیست"دوصد مرهم به تن دارم

به تن"آثار ایثار و"به سر مام وطن دارم

نه از تکفیر تو باکی"نه از حکم تو ترسانم

نترسم از کویر درد"که من از جنس بارانم

دلم سرخ شهادت بود"در آن اندیشه های زرد

که خون هم تبارانم"خَزر را"لاله گون میکرد

تو را بیم سقوط از اوج"مرا شوق پریدنهاست

تو را چندی به پایانت"مرا فصل رسیدنهاست

تو را کابوس تاریکی"بسی رویای من زیباست

نمای خوفت از نامم"که در رنگ رُخت پیداست

بسازم سرزمینم را"من از خِشت تنم"جانم

اهورا مسلکی باشم"به آیین نیاکانم

دلم عُریان مهتاب است"نهانم شعله ی خورشید

یقینی جنس ایثارم"بدور از حیطه ی تردید

چو شد کعبه اسیر تو"طوافم شد:جمارانم

دخیل "گُنبد سُرخ رضا شاه خراسانم

برای خاک عطشانم"چنان آوار بارانم

سفیر دولت عشقم...شهید راه ایرانم.


((شاعر:کسری مهرگان))






1:گفتمش:    ((خواجه از کیسه ی دل"گوهر حکمت صِله کن))

2:گفت:           ((لیلیِ باکره آید تو فقط"حوصَله کن))

 2:گفت:         ((سنگ عشق در خاک جنون شد استوار))

                        ((وصل را دون از جُنون  نایَد به بار))

            ((ک:م))

*(عارف و زاهد و صوفی همه طفلان رهند)

(مرد اگر هست "بجز عالِم ربّانی نیست)*

1گفتمش:دلبر من"؟ زخم ز هجران دارد؟....

2گو که یعقوب تر از"یوسف کنعانی کیست؟

2گرچه توفیر میان:مَه و مِه چندان است

2آریاتر به عرب"چون مه سلمانی کیست؟

1:گفتمش:بانی این شور"کدامین از ماست  ؟

2:عشق را "جز معشوق"حجّت و بنیانی کیست؟

دوش از میرِ طریقت بشِنیدم که بگُفت:

کُرنش نافله بر ضمّه ی پیشانی نیست

نوش دارو ز گُداز هجر دلدار بجوی

بهر عاشق چو جنون چاره و درمانی نیست

سرِ سردار خرد"بر سرِ دار"سر میداد

خوشتر از چاه به یوسف"که گُلستانی نیست

هلاء"زانوی تلمّذ"  برِ "نا اهلان زن!

 حکمت از بهر ادب شیوه ی لُقمانی نیست

سایه" اسرار اَلَستش نه تو دانی و نه من

 سِرِّ حق" آنچه که میدانم و میدانی نیست

گوی بر گُنبد دوّار منیّت منشان

کَهنوازی به عدم"همچو سلیمانی کیست؟

سالک آن "طیّ طریقت" به عدم نائل شد!!!

مقصد عشق بدان ره که تو بر آنی نیست

عاشقان بُرقع ز محراب گشایید که:فاش

روی حق را به جنون ساتر و کتمانی نیست

عاشقان خرقه ی دیدار"که به وصل آمده اید

 زاهدان رخت پدیدار جُز  عُریانی چیست

سالکان موسم  شب آمد و هم ماه جنون

صالحان"این غزل از طُرّه ی خاقانی نیست

این حدیث از بر معراج"بگفتا که: رسول؟

 اُف بر آن دل"که در آن"شعله و هِرمانی نیست 

دوش آن نرگس بیمار بگفتا که به خواب:

بین ما غیر جنون بیعت و پیمانی نیست

خود بکردم"  و از این" کِرده ی خود دلشادم!

آنچُنانم که مرا روی پشیمانی نیست

گر میاید بنویسید که ره" هُشدارد

 موعد مرگ و مرا فرصت چندانی نیست

آن نهیبی که ز خاموشی ما غرّه مشد؟؟!

 اختر سالک فجر است"که تابانی نیست

ای که بر گُرده ی سامان "به ره میتازی

سر بخُسبان که تو را "کو سر و سامانی نیست

عاشقان"هست مرا ؟"با سخنش تازه کند؟؟

بر کویر دل ما"جُرعه ی بارانی نیست؟

کو مرا مِنبر و وَعظی که چُنینش گویم؟

در خرابات سخن"چون غزل عُصیانی نیست؟؟

ای که پنهان و خفی"باده ی زر مینوشی!

گو که پیداتر از این شاهد پنهانی کیست؟

((شاعر:کسری مهرگان))...